Wednesday, August 15, 2007

بیست سالگی ِ چند لحظه دیدار



امروز، 15 اوت 2007، درست بیست سال از آن چند لحظه دیدار ِ پس از 13 سال می گذرد
بیست سال است که در فکر نوشتن خاطره آن دیدارم و تا امروز نشده بود. چند روزی است که در انتظار امروز بودم و در این فکر که چطور می شود چند دقیقه دیدار ِ در سکوت را، آنهم پس از 13 سال بی خبری، به گونه ای تصویر کرد که گویای حال و احوال آن چند دقیقه باشد

زمان: یکشنبه حدود ساعت 11 صبح روز 15 اوت 1987
مکان: ایستگاه مترو "سنت لازار" پاریس

به اتفاق همسر و دخترک خردسالم وارد سکوی مسیر "شاتو دو ونسن" شدیم تا دو ایستگاه بعد خط را عوض کنیم و به دیدار دوستانی از یاران دوران دانشکده برویم
در انتظار رسیدن مترو نگاهم به سمت چپ چرخید. چند نفری ایستاده بودند و بر روی صندلی های انتظار سه نفر نشسته. خودش بود. به همراه مادر و پسرکی ده دوازده ساله. نگاهمان گره خورد. هر دو مات و مبهوت. بی هیچ واکنشی. صورت همان بود که 13 سال پیش در سال اول و دوم دانشکده که درس را رها کرد و ازدواج کرد و رفت. موها همان کوپ همیشگی. پیراهن، همان مدلی که آنوقت ها هم گاهی می پوشید. پارچه ای زمینه مشگی با خال های ریز سفید و آستین های کوتاه و پفی. پسرک با مادر بزرگ گرم صحبت بودند. همسر و دخترکم هم همینطور. و ما هر دو مات و مبهوت ، چشم در چشم بی هیچ واکنشی.
مترو وارد ایستگاه شد. درها باز شد. سوار شدیم. ما در انتهای واگن ماقبل آخر و آنها در ابتدای واگن آخر. همچنان ایستاده و بهت زده به دیوار سیاه دالانی که مترو از آن عبور می کرد نگاه می کردم. ایستگاه بعدی مترو ایستاد. چند نفری پیاده و سوار شدند. به پیاده شده گان واگن آخر نگاه کردم. ندیدم که پیاده شده باشند. مترو دوباره راه افتاد. ایستگاه بعدی ما باید پیاده می شدیم. مترو به ایستگاه"اپرا" رسید. درها باز شد. پیاده شدیم. چشم چرخاندم به سوی واگن بعدی. کنار در واگن، رو به بیرون ایستاده و نگاه می کرد. بوق بسته شدن درها به صدا در آمد. درهای واگن ها بسته شد. مترو آهسته به حرکت درآمد. هر دو چشم در چشم و بی هیچ واکنشی. حرکت مترو فاصله چشم هایمان را بیشتر و بیشتر کرد و نگاهش را به درون دالان سیاه کشاند و برد
تا حالا برده است

Thursday, June 14, 2007

!با دکتر اسلامی ندوشن، از میانسالی تا سالمندی



دکتر محمد علی اسلامی ندوشن و دکتر شیرین بیانی، همسرش، چند هفته ای میهمان شهر تورنتو بودند. دو سال پیش هم دکتر اسلامی ندوشن برای چند سخنرانی به تورنتو آمده بود. این بار به دعوت کانون کتاب و کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو دکتر ندوشن دو سخنرانی در باره زمینه های شکل گیری انقلاب مشروطه و نقش شاهنامه در زندگی و تمدن و فرهنگ ایرانیان ایراد کرد. گفت و گو با دکتر اسلامی ندوشن و دقت و سخت گیری اش را حدود سی و سه سال پیش، وقتی که او در میانسالی و اوج فعالیت های پژوهشی و آموزشی بود و من دانشجوی تازه کار روزنامه نگاری تجربه کرده بودم. این بار اما دکتر ندوشن به سالمندی رسیده، با همان تیزهوشی و دقت و انسجام عقیده با حرف های شنیدنی و من در میانسالی ، همچنان پرسنده و تشنه شنیدن حرف های استاد. در فرصت بسیار فشرده یک برنامه رادیویی چند موضوع را با دکتر اسلامی ندوشن در میان گذاشتم. متن و صدای کامل گفت و گو با دکتر محمد علی اسلامی ندوشن را اینجا ببینید و بشنوید



Sunday, June 03, 2007

!آنها و ما


اين تصوير را چند روز پيش خبرگزاري فرانس پرس از بيروت مخابره كرد از مردمي كه دارند شادي خود را از تشكيل دادگاه رسيدگي به واقعه ترور رفيق حريري، نخست وزير سابق اين كشور، ابراز مي كنند. ظاهر اين دو زن بي شك نشان از دو گونه سليقه و باور در چگونگي پوشش ودر اجتماع حضور يافتن دارد. يكي جز قاب صورت همه ِ بدن را پوشيده و آن ديگري جز آنچه را كه خود خواسته نپوشانده است

تصور چنين صحنه اي، در ايران كه هيچ، در ميان ايرانيان پراكنده در كشورهاي آزاد چقدر برايتان امكان پذير است؟

چند تا از زنان فمينيست و سكولار ايراني، از چپ چپ تا راست راست را سراغ داريد كه حاضر باشند لحظه اي براي هدفي مشترك، كه داشتن چنين هدفي خود حديث ديگري است، در كنار زني محجبه بايستند و رفتاري همسو ابراز كنند؟ و متقابلا، چند زن محجبه و متدين را سراغ داريد، كه باز براي هدفي مشترك، حاضر باشند در كنار زني آزاد پوش بايستند و اعتراض يا حمايتي يكسان را فرياد بزنند؟

فاصله ميان ما و آنها، با اينكه همه از يك منطقه ايم و ريشه هاي مشترك بسيار داريم به نظرفاصله اي بس دراز است، نه؟

Thursday, May 24, 2007

رویا و نوستا لژی

معمولا رویاها ما را به آینده می برد و آنچه را که نداریم، و نوستالژی بازگشت و یاد گذشته هاست
خانم دکتر شیرین احمدنیا را ندیده ام و نمی شناسم اما سرزدن به وبلاگ روان و زلالش اززندگی
را در وبگردی های کوتاه روزانه فراموش نمی کنم و انگار سال هاست که او را می شناسم
در همان دانشکده ای به تدریس مشغول است، که سی و دو سه سال پیش شاگرد آنجا بودم و قرار بود دوازده سال پیش پس از خاتمه تحصیلات به آنجا برگردم که نشد و از میان راه به اینسوی جهان پرتاب شدیم

چند روز پیش در پستی، به نقل از پست دیگری، ایشان اشاره ای کرده بودند به فضای دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات علامه طباطبائی، که همان دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی پیش از انقلاب باشد. در کامنت کوتاهی برای ایشان نوشتم که این یادآوری مرا نوستالژیک کرد و امروز دیدم که چند تصویر از فضای دانشکده گذاشته اند که یاد گذشته ها را دستکم برای من تازه تر کرد

آن روزها از خیابان، آن چند پله را که بالا می رفتیم اتاق نگهبانی بود با آن چهره های مهربان و دوست داشتنی؛ پیش از آنکه وارد حیاط شویم، دست راستمان سالن 100 بود و راه پله ها به زیرزمین و کافه تریای پر از دود و قهقهه، و گوشه و کنار، خلوت های دو نفره دل داده ها؛ وارد حیاط که می شدیم، باغچه بزرگ و زیبا دست راستمان بود و اتاق ورزش پشت آن با زنده یاد محمود منصفی؛ دست چپ مان نرده های باز رو به خیابان کناری بود و چند نیمکت؛ از زیر آفتاب گیر که رد می شدیم کنار در ورودی ساختمان اتاق امور دانشجویی بود و آقای سجادی و روبرو اتاق فتوکپی و صدای ماشین های استنسیل؛ راهروی طبقه همکف همان است که بود. آتلیه عکاسی آقای معصومی و اتاق حروفچینی و گارسه ها و حروف سربی؛ طبقه دوم و سوم کلاس ها بود با همین صندلی ها ی پشت چوبی که بی شک روی همه ِ آنها نشسته ام؛ طبقه چهارم اتاق اول بالای پله ها مرکز تحقیقات بود با جوانی لاغر اندام و چابک که دانشجو بود و حالا شده است دکتر محسنیان راد؛ دو طرف راهرو اتاق بزرگ استادان بود و چایخانه ویژه آنان، دفتر روسای گروه روابط عمومی بود با آن مرد سپید موی انگلیس مآب، زنده یاد دکتر حمید نطقی، و رئیس گروه روزنامه نگاری، دکتر صدرالدین الهی که عمرش دراز باد؛ و آن اتاق کوچک پر از کتاب و درش همیشه باز با آن بزرگ مرد کوچک اندام، رضا مرزبان؛ و اتاق دکتر ابوالقاسم منصفی معاون دانشکده و اتاق پر از مهر و متانت و جدیت همیشه استاد، دکتر کاظم معتمدنژاد، که بزرگترین حق استادی را او بر گردنم دارد و دلسوزانه استاد راهنمای رساله دکترایم بود و عمرش تندرست و پردوام باد
نمی توانم این گردش نوستالژیک در این فضا را بی یادی از آن کتابخانه ته راهرو تمام کنم که چه آرامشی به ما می داد


سپاسی دوباره، خانم دکتر احمدنیا

Tuesday, May 22, 2007

!فاصله دو شادی

شادی اش بیش از آن بود که صبر کند. همین چند دقیقه پیش، از محضر که بیرون آمده بود، از خیابان تماس گرفت و به این سر دنیا خبر داد، که "تمام شد. امضاء کردیم و خلاص!". وخواست که به شادی اش گیلاسی بنوشیم. لابد طرف دیگر هم همین شادمانی را مزه مزه می کند
انگار همین دیروز بود، یعنی همین پنج ماه پیش بود، که شادی آغاز زندگی اشان را خبر دادند و تبریک گفتیم
زمان دارد زندگی های مشترک را سریع می بلعد. زمانه ای که به هم رسیدن ها و جدائی هاش هر دو شادی آفرین اند، دوران تازه ای نیست؟

Friday, May 18, 2007

سمبل زنان ایران؟

در هر فرهنگ و هر جامعه ای شخصیت هایی هستند که به خاطر ویژه گی های مثبت شان برای نسل های بعد سمبل و نشانه شده اند
در تاریخ و فرهنگ ایران اما، کمتر شخصیت تاریخی مثبتی را می توان سراغ گرفت که اگر نه برای همگان، دست کم برای کثیری از مردمان به عنوان سمبل پذیرفته شده باشد. آشکار هم هست که خط فاصل و عامل این گونه اختلاف نظرها نیز میزان وابستگی این شخصیت ها به مذهب، یا سکولار و غیرمذهبی بودن آنان است. برای مثال اگر در تاریخ پیش از انقلاب، نه سمبل پذیرفته شده ای برای زنان ایران وجود داشت و نه حتی روز جهانی زن روزی رسمی برای بزرگداشت زنان بود، پس از انقلاب چنین اختلاف نظرهایی گسترده تر و عمیق تر شد
این که نمونه و سمبل زنان ایران چه کس یا کسانی می توانند باشند، بحثی است بسیار طولانی که شاید گفته های دکتر مینو درایه، پژوهشگر زنان تاریخ ایران به گوشه ای از آن دامن بزند
گفت و گو با این پژوهشگر تاریخ زنان ایران را اینجا بخوانید و بشنوید

Friday, May 11, 2007

!این دم ِ خروس ِ لامصب


پست قبلی این وبلاگ و اشاره ای که در آن به مشی نشریات فارسی زبان تورنتو در برابر ماجرای تقسیم میلیون ها دلار از طرف دولت لیبرال انتاریو به نهادهای کامیونیتی های مختلف شده بود،واکنش ِ خشمناک سردبیر و مدیر تحریریه نشریه شهروند را نسبت به من برانگیخت و بی آنکه پاسخی مناسب و قانع کننده به خاطر سکوت ِ سئوال برانگیزشان در باره ماجرای مورد اشاره من کنند، کوشیدند با نوشته ای زیر عنوان "آنها که بر سر شاخ، بن می برند!" (شهروند شماره 1124) رفتار خود را توجیه کنند. مطلب شان را هم با امضای هیئت تحریریه (که یعنی پاسخ گروهی و نه شخصی است)در صفحه اول نشریه چاپی و اولین مطلب نشریه آنلاین قرار دادند تا همه بدانند که تا کجا بهشان برخورده است
مطلب شهروند طبعا نمی توانست بی پاسخ بماند و جوابی از طرف من داده شد که در نشریه چاپی این هفته در صفحه 8 به چاپ رسیده، اما در نشریه آنلاین این پاسخ رابه شکلی در ستون اجتماعی جا داده اند که همه خوانندگان آنلاین نشریه آنرا نبینند و همان مطلب هفته پیششان ترتیب سابقه حرفه ای من را داده باشد، در ضمن به ادعای طرفدار آزادی بیان بودن هم عمل کرده باشند
منتها گرفتاری این دوستان در این است که هنوز نمی خواهند باور کنند که اینترنت و شبکه نامه های الکترونیکی و وبلاگ ها، امروز به هیچ کس و و هیچ نهادی فرصت نمی دهد که ادعاهایشان را نصفه نیمه و آنطور که خودشان دوست دارند به اجرا بگذارند و دوران پنهان کاری ها و زیر میز بازی کردن ها، دست کم در جامعه های آزادی که در آن زندگی می کنیم، مدت هاست به سرآمده و
نمی شود که وقتی می خواهید خود را توجیه کنید همه جا، آنلاین و روی کاغذ جار بزنید و وقتی جواب می گیرید فقط به چاپ روی کاغذ اکتفا کنید و در نشریه آنلاین آنرا جایی پنهان کنید که کسی نبیند
از دیروز که نشریه این هفته شهروند منتشر شده خوانندگان تازه این وبلاگ و دوستانی که خارج از تورنتو دسترسی به نشریه چاپی ندارند، مدام می پرسند که چرا به آن مطلب جواب ندادی
این دوستان ِ دیده و نادیده می توانند پاسخ این بنده به خشم و خروش سردبیر و مدیر تحریریه نشریه شهروند را اینجا در سایت شهروند بخوانند و اگر خواستند برای هرکس و هر کجا ارسال کنند
در باره رسانه های فارسی زبان و ساختار کار و بارشان در جوامع مهاجرت، بویژه تورنتو حرف و حدیث بسیار است که به تدریج به آن خواهم پرداخت

Monday, April 30, 2007

!شعارهای شیرین و واقعیت های تلخ

رسانه هاي ايراني در مهاجرت و آنچه منتشر مي كنند و نمي كنند، منبع بسيار مناسبي براي آنهاست كه مي خواهند، امروز يا فردا، تاريخ مهاجران ايراني در دو سه دهه اخير را بررسي كنند. ورسانه هاي فارسي زبان كانادا از مهمترين اين منابع اند
سال هاست كه هرهفته چيزي در حدود هزار صفحه نشريه فارسي زبان فقط در شهر تورنتو چاپ و به رايگان در فروشگاه ها و رستوران ها و مكان هايي كه ايراني ها در رفت و آمدند گذاشته مي شود و معمولا جمعه ها و شنبه ها همه ِ ايراني هایی كه در اطراف اين مكان ها گذر مي كنند را مي بينيد كه هفت هشت نشريه را زير بغل زده اند و مي روند تا ساعاتي را با ورق زدن اين حدود هزار صفحه بگذرانند
دو سه تا از اين نشريه ها تكليف خود را از آغاز روشن كرده اند و با انتخاب راه و روشي كه نه كاري به سياست دارد و نه به زندگي و مسايل مهاجران، مخاطبان خود را دارند و نشریاتی سرگرم کننده اند و ايرادي هم به آنها وارد نيست، چون ادعايي هم ندارند. دو سه تای دیگر از این نشریات فقط کارشان استفاده از نوشته های فارسی در اینترنت (خبر و گزارش و مصاحبه و مقاله های اغلب غیر سیاسی) و مطالب سرگرم کننده است و انصافا ادعای زیادی هم نه در مقوله "روشنفکری" و نه در زمینه ِ روزنامه نگاری ندارند و به دشواری کسب و کار نشر را ادامه می دهند. دو سه تای دیگر هم هستند که نشریاتی "سیاسی- فرهنگی- اجتماعی- ادبی- هنری و غیره" اند، که به مسایل کانادا و ایرانی های مهاجر هم می پردازند
از آنجا که همه ِ این نشریات رایگان اند و همه ِ مخارج تهیه و چاپ و توزیع باید از طریق آگهی های تجاری تامین شود، طبیعی ست که توجه به وظیفه اطلاع رسانی و آگاهی بخشی و انعکاس مسایل مخاطبان برای صاحبان رسانه ها در درجه چندم اهمیت قرار می گیرد و واقعیت برهنه ِ مخارج چاپ و توزیع حکم می کند نخست نظر مستقیم یا غیر مستقیم صاحب آگهی (تجاری و غیر تجاری) تامین شود
نمونه بسیار آشکار این وضع را در رسانه های فارسی زبان این هفته تورنتو به خوبی می توان مشاهده کرد
بیش از ده روز است که ماجرای روش تقسیم بودجه ای از طرف دولت لیبرال انتاریو به تعدادی از نهادهای فرهنگی - اجتماعی مهاجران ساکن در این استان موضوع اصلی رسانه های کانادایی ست و بویژه روند اهدای 200 هزار دلار از این بودجه به یک نهاد ایرانی از همه بحث انگیزترشده و و اپوزیسیون راست و چپ پارلمان دولت را متهم می کنند که این بودجه را به دلیل روابط ،بسیار دوستانه ای که با اعضای هیئت مدیره ایرانی این نهاد، که یکی از آنها کاندیدای حزب لیبرال در انتخابات آینده انتاریو هم هست داده شده و خلاصه بحث و جدل بسیار بالا گرفته
در این میان طبیعی ترین انتظاری که می شد از رسانه های فارسی زبان تورنتو داشت این بود که همه یا دست کم بخشی از مطالبی که در رسانه های کانادایی در باره این موضوع منتشر شده را به اطلاع ایرانیان برسانند، حتی اگر "نمی خواهند" یا "نمی توانند" تفسیری یا اظهار نظری را به دلیل" محضوریت" های قابل درک به چاپ برسانند
به غیر از نشریاتی که کاری به این کارها ندارند، یکی، در یادداشت کوتاهی که به نظر می رسد یادداشت سردبیر باشد، با اشاره به آنچه که در روزنامه ای کانادایی نوشته شده می نویسد: "...عده ای یک گرنت دولتی به مبلغ ناچیز 200 هزار دلار گرفته (صرفنظر از این که به چه نیتی گرفته اند) و عده ای دیگر چشم دیدن آنها را نداشتند و زیرآب آنها را زده اند. نه در مقام قضاوت هستم و نه صلاحیت آن را دارم و نه با این گروه ساخت و پاختی دارم و نه از این گرنت چیزی به من می رسد. ولی قرار نیست هر سازمانی که یک کمک دولتی گرفت به همه کس جوابگو باشد... ولی حتی اگر قصد بالا کشیدن آن را هم داشته باشند به حسودان چه...هر روز شاهد شایعه ی خبرهائی از سوء استفاده ها هستیم. این یکی هم از نوع ایرانیش به چه کسی برخواهد خورد." آن یکی، که بیشتر نگاه به مسائل کانادا دارد، دست کم دو مقاله را از خبر گزاری های کانادایی ترجمه کرده و به همراه متن انگلیسی به چاپ رسانده، و آن دیگری که "معتبر" تر است حتی یک سطر از این همه خبر و گزارش منتشر نکرده و انگار نه انگار
در این که محتوای هر رسانه ای را باید با توجه به امکانات و بضاعت ش سنجیدحرفی نیست. اما، وقتی مشاهده می کنی که در همین هفته آگهی تمام صفحه ای کاندیدای ایرانی تبار حزب لیبرال در تمام نشریات فارسی زبان تورنتو به چاپ رسیده، بیشتر می فهمی که "چشم پوشی" در انتشار خبرها و یا" تعریف و تمجیدها" برای چیست. اما، آدم می ماند فاصله میان این "محضوریت" ها، و آن "ژست ها" و شعارها برای "آزادی بیان" و "ایستادن"ِ نویسنده و روزنامه نگار در برابرقدرت های سیاسی و مالی در همه جای جهان را چگونه درک کند

Monday, April 23, 2007

چرا اسلام گرایان با شادی مخالفند؟

شاد بودن، خوش گذاراندن، تفریح کردن و فعل​هایی از این دست همیشه و همه جا بخشی از زندگی و رفتارهای انسان​ها بوده و هست. اما اینکه برخی از گروه​های انسانی از جمله ما ایرانی ها به دلایل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و باورها و اعتقادات مذهبی چه نقش و اهمیتی در زندگی های شخصی و اجتماعی مان برای شادی قائلیم، و چرا تعدادی از افراد یا گروه​ها یا قدرت​های حکومت کننده خصلت ضد شادی دارند، محتوی سخنرانی و جلسه بحث و گفت و گوی پروفسور آصف بیات استاد و رئیس انستیتو بین المللی مطالعات اسلامی در دنیای مدرن در دانشگاه لیدن هلند بود. این جلسه روز چهارشنبه 18 آوریل به دعوت بخش تاریخ و مطالعات خاورمیانه دانشگاه تورنتو با عنوان "اسلام گرایی و سیاست​های شادی" برگزار شد
متن کامل و صدای گفت و گوی رادیو زمانه با دکتر آصف بیات را اینجا بخوانید و بشنوید

Sunday, April 08, 2007

زندگي، مرگ، و باز هم زندگي

زندگي مهاجران، نمونه اي كوچك از زندگي ملتي است كه در گوشه اي از اين خاك تكرار مي شود؛ با همه ي تفاوت ها و شباهت هايش.
در اين مسير برخي از رفتارهاي مشترك رنگ و بوي غليظ تري مي گيرد و برخي ديگر رنگ مي بازد و به محاق مي رود.
مرگ اما، به عنوان برگ پاياني زندگي، از آن گونه رفتارهاست كه هر از گاه جمعي اغلب آشنا را در گوشه اي پرت از گورستاني به دور ِ هم مي آورد تا بدرقه كنند پيكرعزيزي را به منزل گاه ِ ابدي و چشم در چشم ِهم، بار ِ غربت و تنهايي را سنگين تر و عميق تر كنند و باز پراكنده شوند تا زندگي را ادامه دهند تازمان ِ آخرين برگ ِ كتاب ِ يك زندگي ِ ديگر.
اما چرا ديدارهايمان بيشتر و بيشتر در چنين فضايي روي مي دهد؟

Sunday, March 25, 2007

سلام ِ بهار

روز سوم بهار کنار دریاچه به دنبال نشانه ای از بهار رفته ام

آسمان صاف است، آفتاب درخشان و هوا ملایم

هنوز برف و یخ جای جای زمین را پوشانده و باید بیشتر سر به زیر داشت

درخت های مسیر را یک به یک می جورم تا شاید جوانه ای خبر از بهار آورده باشد

چند درخت از لابلای روزهای سرد و یخی سماجت کرده و پیام آورده اند که بهار پشت در است


زندگی هاتان همه بهاری




Thursday, March 08, 2007

برای زن

پس از چند روز رها کردن این خانه کوچک، می خواستم به مناسبت این روز و همه ِ آنچه که این روزها در ایران و بر زنان می گذرد، یادداشتی بنویسم
در میان وبگردی های سریع روزانه به این پست فشرده و زیبا برخوردم که بسیار حرف ها دارد

Thursday, February 22, 2007

امان از این همه تغییر

تغییرات تقریبا روز به روز تکنولوژی ارتباطات در همین محدوده وبلاگ نویسی آنقدر زیاد است که گاهی فکر می کنم برای کسانی که رشته های تحصیلی شان در ارتباط با کامپیوتر نبوده هیچ وسیله ای مانند وبلاگ و رسیدگی و مراقبت مداوم آن وقت گیر و اعصاب خرد کن باشد
اگر آدمی باشید که نخواهید مزاحم وقت دوستان آشنا به کامپیوتر شوید و جرات هم نکنید توصیه های آشنایان "همه" دان و کار خراب کن را به کار بگیرید کارتان زار است. نتیجه این می شه که یا باید از خیر به روز کردن وبلاگ بگذرید و یا ساعت ها وقت صرف کنید که یاد بگیرید اگر به هر دلیلی سر و شکل وبلاگتان به هم ریخت و یا خواستید ادایی در بیارید و تغییراتی در ظاهر وبلاگ بدید و نوشته ها به خط ماقبل بشریت درآمد و همه چیز به هم ریخت، چطور کار را درست کنید
تازه همچین که با تو سر خودزدن تونستید یکی یکی اشکالات پیش آمده را درست کنید، گردانندگان و مهندسان "مردم آزار" بلاگر دات کام طرح تازه ای می ریزند و اتوماتیک شما و وبلاگ تان را می برند توی یک سیستم تازه و باز روز از نو و توی سرزدن از نو
دوستانی گه گله می کنند تو که اهلش نبودی چرا اومدی که وضع وبلاگت اینقدر فلک زده باشه، لطفا توصیف وبلاگ را بخوانند که نوشته "یادداشت های گاه به گاه". به هر حال ز گهواره تا گور چاره ای نیست جز آموختن

Saturday, February 10, 2007

برنامه محیط زیست رادیو زمانه

وضعیت نگران کننده محیط زیست، در بیشتر نقاط کره زمین، کم کم بخش مهمی از خوراک خبری همه ی ما را تشکیل می ده و ظاهرا این روند حالا حالا ها ادامه خواهد داشت
روزهای جمعه هر هفته بخشی از برنامه های رادیو زمانه را به اتفاق چند تن از دوستان روزنامه نگار مقیم کانادا از شهر تورنتو تهیه و پخش می کنیم
از این هفته برنامه ای را هم این بنده تهیه و اجرا می کنم که راجع به مسائل محیط زیست خواهد بود
مقدمه ای راجع به این برنامه و نخستین بخش آنرا می توانید این جا بخوانید و بشنوید

Friday, February 02, 2007

مردان کانادایی به خود آیید!

مشاهده کلی در بسیاری از جامعه های پیشرفته و کمتر پیشرفته حاکی از آن است که در مجموع زنان عمر طولانی تری از مردان دارند و در رده سالمندان، تعداد زنان بیشتر از مردان است. اما، آمار و ارقام رسمی این واقعیت را روشنتر بیان می کند

داشتم برای یک گزارش در منابع اداره آمار کانادا جستجو می کردم که یک جدول آماری مربوط به همین سوژه نظرم را جلب کرد. در یک قرن گذشته، دقیقا از سال 1901 میلادی تا سال 2001، نتایج سرشماری های انجام شده در کشور کانادا نشان می دهد که در نخستین سال قرن بیستم در برابر هر 100 زن کانادایی بالاتر از 65 سال، 105 مرد بالاتر از 65 سال وجود داشته است. تعداد مردان به ترتیب در دهه های بعدی کاهش می یابد تا سال 1991 که در برابر هر 100 زن بالاتر از 65 سال فقط 72 مرد بالاتر از 65 سال وجود داشته است

اما، از سر شماری سال 1996 تعداد این گروه از مردان رو به افزایش گذاشته تا در سال 2001 به 75 مرد در برابر 100 زن رسیده است. حالا اگر با همین ریتم تعداد آقایان اضافه شود، حدود 65 سال دیگر می شود امیدوار بود که برابری زنان و مردان کانادایی( البته از نظر طول عمر)، حاصل شود
اینکه چرا آنطور شده بود که حالا دارد اینطور می شود، طبعا دلایلی دارد. اما فکر نمی کنید اصولا مردان با دوران پیری سخت تر از زنان کنار می آیند و ترجیح می دهند زودتر مرخص شوند، و ترجیح زنان این است که دوران پیری را آسوده تر و طولانی تر طی کنند؟ اصولا در دهه 1990 چه اتفاقی افتاد که آقایان متوجه شدند باید در زمینه طول عمر حق خودشان را از خانم ها بگیرند؟

Monday, January 29, 2007

نماهایی از زندگی!

برادری دارم که پس از 22 سال سفری کوتاه به وطن کرده است و رفته در محله کودکی به دنبال خانه ای که در آن زاده و بزرگ شده و کوچه و مدرسه ای که خاطراتش آنجا شکل گرفته است. همراه با خویشاوند نازنینی که عکاسی است هنرمند و حرفه ای، از هر چه به چشم مسافر غربت نشین عجیب و دیدنی آمده، عکس ها گرفته اند.
چند تصویر زیر نماهایی است از جریان زندگی در یکی از روزهای نیمه ِ دی ماه گذشته، از محله ِ امام زاده حسن در جنوب غربی تهران، کنار خط آهن تهران-تبریز. مغازه های لباس فروشی، دست فروشان زیر پل راه آهن که گذرگاه عابران است و به ویژه "بوتیک " لباس های زیر زنانه








Friday, January 26, 2007

اکبر گنجی و جایزه ای دیگر!

انجمن روزنامه نگاران کانادایی برای آزادی بیان، روز پنجشنبه 25 ژانویه جایزه اکبر گنجی
را پس از شش سال به او اهداء کرد. این جایزه از سال 1998 هر سال به یکی از روزنامه نگاران کانادایی و غیر کانادایی اهداء می شود که تلاش های حرفه ای آنها کمکی به پیشرفت آزادی بیان کرده باشد
جایزه سال 2001 این انجمن به اکبر گنجی تعلق گرفت اما به دلیل اینکه گنجی زندانی بود جایزه اش تا دیروز که به او داده شد، برای او نگهداری شده بود












Friday, January 19, 2007

وبلاگیان، خوابید یا بیدار؟

به شهادت همه ی آنها که رویدادهای ایران را در این بیست و هفت-هشت ساله، نه از روی شاخه درختِ شعار و غرقه در هیجان و خواب و خیال، که با تکیه بر تنه درختِ شعور دیده و سنجیده اند، سرنوشت ایران و مردمانش هرگز تا این درجه از وخامت و تا این حد نگران کننده نبوده است
در میان ما ایرانیان، در درون و بیرون، عمدتا دو نگرش به جنگِ بسیار محتمل میان بزرگترین ابر قدرت تاریخ بشر با ملت و کشوری غرق در بحران و سرگشتگی مشاهده می شود
گروهی قلیل اما پرهیاهو، باز در درون و بیرون، به جنگی که صدای دُهل اش را خوش می شنوند، سخت دل بسته اند. اینان، با این امید که جنگ راه تحقق رویاهای سرکوفته شان را هموار می کند؛ و آنان، با این خیال که جنگ مَفر تازه ای است برای استمرار بیشتر؛ و در میانه میدان کثیری از ایرانیان، باز در درون و بیرون، ترس از بمب و خون وفریاد و مرگ را فرو می خورند و امید دارند شب جنگ طلبان روز نشود
و در این حال یکی از بزرگترین و موثرترین شبکه های ارتباطی دنیای مدرن،زنجیره به هم پیوسته وبلاگ های ایرانی، زنده و پر انرژی، در اختیار ماست
اگر جنگی شعله ور شد، این شبکه، با همه توانش، به چه کار خواهد آمد؟
سر دادن ناله و فریاد و پراکندن فحش و سرزنش به بانیان و عاملانِ جنگ؟
اطلاع رسانی؟ با کدام هدف و به چه شکل؟
پرداختن به مسائل تاکنونی و ادامه راه تا حال پیموده؟
یا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Monday, January 15, 2007

فقط چند ثانیه!

به گفته سخنگوی دولت عراق، زمانی که می خواسته اند دو تن از همکاران سابق صدام حسین را اعدام کنند، "در حادثه ای کم سابقه در هنگام اعدام برزان، سر وی از بدنش جدا شد"
وی تاکید کرد که "هیچ گونه تخلفی از سوی حاضران در مراسم اعدام صورت نگرفت و هیچ شعاری هم داده نشد"

فقط چند ثانیه چشم هایمان را ببندیم، صحنه بالا را تصور کنیم، هر احساسی که پس از باز کردن چشم ها داشتیم، نشانگر واقعی اندیشه ماست نسبت به خشونت، مجازات، آنتقام، عدالت و انسانیت

پ.ن. راستی از روشهای موجود اعدام کدام روش " انسانی تر" از روش های دیگر است؟

Sunday, January 07, 2007

درسی برای مدعی!

هیچ راهی برای اینکه به آدم ثابت بشه که چقدر ادعاهاش در مورد هر چیزی درست و واقعی و قابل اجراست، بهتر از این نیست که آدم اول خودش گرفتار همان ادعاها بشه.
نمونه همین بنده که به شهادت بیشتر دوستان از همان آغاز پدیده وبلاگ نویسی بارها گفته ام و نوشته ام که یکی از مهمترین حسن های وبلاگ خلاصه نویسی و ساده نویسی است، وقتی خودم پس از چند سال وبلاگ خوانی شروع به وبلاگ نوشتن می کنم، همه حرف ها و عقاید خودم را فراموش می کنم که وبلاگ روزنامه نیست که جلو قلم را ول کنی که هر چه خواست طولانی بنویسد .
نتیجه می شود اینکه با اولین نوشته مثلا جدی (پست قبلی)، گله های کاملا به جای دوستان در می آید که دیدی شعار می دادی.
ممنون از همین چند دوست نازنینی که تذکر فرمودند. و اول از همه این ایشان.
بر روی چشم. سعی می شود رعایت شود





Thursday, January 04, 2007

"جاذبه های" دیکتاتوری!

در این چند روزی که از حذف فیزیکی یکی از معروفترین دیکتاتورهای تاریخ معاصر جهان می گذرد، تحلیل ها و اظهارنظرهای گوناگونی از سوی صاحبان نظر و مردمان عادی در باره ویژگی های شخصیتی، رفتاری و سیاسی رهبر پیشین عراق منتشر شده و این رویه همچنان ادامه دارد
تا جایی که توانسته ام بخشی از این مطالب را در سایت ها و وبلاگ ها و رسانه های فارسی زبان و چند تایی غیر فارسی دنبال کنم، چند نکته مشترک در بیشتر این مطالب دیده ام از جمله این که: صدام بیش از هرچیز فردی از لحاظ روانی بیمار، عقده ای، ترسو، خالی از اعتماد بنفس، خودبزرگ بین، بی رحم، جانی، جنگ طلب، نژادپرست، بدبخت و خلاصه برخوردار از همه ی صفت های ضد بشری بوده است که هیچ مجازاتی نمی توانسته مکافات کارنامه ی سیاه و چرکین زندگی او باشد. حتی مخالفان اعدام او( به هر دلیلی)، بر ویژگی های منفی رفتارهای وی تاکید دارند، موافقان که جای خود دارد. و روشن است که صفات فوق همه ی دیکتاتور های زنده و مرده تاریخ را هم شامل می شود

در این حال به گمانم از زاویه های دیگر می توان به نکاتی اشاره کرد
از آنجا که تا کنون هیچ دیکتاتوری(تا آنجا که من می دانم)، در هیچ دوره ای از تاریخ در زمان اقتدار، یا حتی پس از آن، نزد هیچ روانکاو یا روانپزشک و روانشناسی نرفته است تا که روان و زوایای پیچیده و نا شناخته شخصیت اش کاویده و احتمالا مشکلات اش شناسایی یا مداوا شده باشد، همه ی قضاوت های ما در باره دیکتاتورها اغلب یا بر پایه تجربه ها و حدس و گمان هاست و یا برآمده از روایات نزدیکان آنها( معمولا پس از مرگشان)، که در این صورت همه ی داوری ها یا بخشی از آن می تواند درست باشد یا نباشد.

اگر یکی از ملموس ترین تعریف های "خوشبختی" برای بشر، تحقق آرزوها و دستیابی به مواهب زندگی و زیستن در آرامش و امنیت و بهزیستی و شهرت و ثروت و خوشگذرانی و... باشد، تقریبا همه ی دیکتاتورهای شناخته شده و کمتر شناخته شده تاریخ از جمله همین تازه اعدامی عراقی از "خوشبخت"ترین ابنای بشر بوده و هستند

اغلب قریب به اتفاق این دیکتاتورها به گمانم از جمله هوشیارترین، مدیرترین، منظم ترین، و "زندگی" شناس ترین آدمهای همه ی دوران ها نیز بوده و هستند. از نگاه آنان چه باک، که حاصل زندگی شان جز درد و سیاه بختی و رنج و مرگ برای دیگران نبوده و نباشد. آنان ارزش فاصله ی لحظه تولد تا آخرین نفس را دریافته اند و کوشیده اند آنچه را که می خواهند انجام دهند. چه آنها که خود با تلاش و جسارت و کوشش و ریسک پذیری به قدرت رسیده باشند و چه آنها که به نظر ما بازیچه و کارگزار بوده و هستند. به هر روی چیزی از هوشیاری، تلاش و جسارت و مدیریت شان کم نمی کند. نمونه می خواهید، سری بزنید به صفحات تاریخ معاصر آفریقا و آمریکای لاتین و خاورمیانه و بسیاری کشورهای آسیا، همه مدلش را به آسانی پیدا می کنید. هیچ دیکتاتوری با تنبلی، کاهلی و بکارنگرفتن ذهن و اندیشه دیکتاتور نشده است. طول زمان سلطه و اقتدار هر یک از دیکتاتورها، تناسبی مستقیم با میزان هوش، ذکاوت، نظم، مدیریت، ریسک پذیری، وقت شناسی و سیّاسی آنان داشته است

دیکتاتور از لحظه ای که بر مرکب اقتدار سوار می شود، خواسته یا نا خواسته مشمول یکی از پایه ای ترین و ساده ترین فرمول های زندگی انسانی یعنی رابطه "هزینه" و "فایده" بوده و هست و خواهد بود. کدام دیکتاتوری را سراغ دارید که دوران پس از قدرتمداری را در فلاکت و بیچاره گی گذرانده باشد؟

* دیکتاتور اگر بزور و قتل به قدرت رسیده باشد، و بزور و با کشته شدن از قدرت بر کنار شود، از لحاظ "هزینه" می شود حساب بی حساب و می ماند حاصل دوران دیکتاتوری که همه "فایده" است: احترام، امنیت، اعمال قدرت، خور و خواب و عیش و نوش به نهایت تصور، ثروت در ابعاد هر چه می توانی، لذت ترساندن دیگران، اطرافیانی همه خوشبخت و آسوده(حتی برای چند نسل) و بگیر و برو

اگر در دوران اقتدار بر اثر حادثه یا بیماری(از نوع بی درمانش) عمر بگذارد و برود که طبیعت زندگی همه ی انسان ها بوده و هست. پس "هزینه" صفر و باقی فایده

اگر با فشار و زور از قدرت بر کنار شود و در دام بیفتد و محاکمه شود و مجازاتش مرگ باشد، که مکافات کسر ناچیزی از جنایات او هم نبوده، و اگر در زیر چتر حمایت عدالت و حقوق انسانی، حبس(حتی برای باقی عمر) نصیبش شود، در زمره مرفه ترین زندانیان جهان خواهد بود که در این صورت "هزینه" می شود خماری حبس، در برابر دوران سرمستی اقتدار، و عافیت به خیری بازماندگان برخوردار از ثروتهای بی حساب و در امان می شود همه فایده

اگر همه ی صفت های ضد بشری که این روزها به صدام حسین و باقی دیکتاتورهای زنده و مرده تاریخ نسبت می دهند به جا باشد و حقیقتی، نکات اشاره شده بالا هم می تواند واقعی باشد. اما، در عجبم از آنها که برخی از روی حسن نیت، گروهی از جهت خوش باوری و تعدادی هم به دلیل خود بزرگ بینی مدام بر عبرت آموزی دیکتاتورهای موجود از سرنوشت دیکتاتورهای برکنار شده تاکید می کنند و سخن به نصیحت می گشایند. انگار که نمی دانند، هیچ دیکتاتوری بیکار ننشسته است تا نصیحت اینان بشنود. شرط نخست در وادی دیکتاتوری بستن گوش است بر هر هشدار و نصیحتی. دیکتاتورها بهتر از همه ی خوشباوران می دانند که مرزهای برگشت ناپذیر به عالم انسانی را در نخستین گام ها پشت سر گذاشته اند. پس، فقط می ماند تلاش برای دوام بیشتر، کاهش "هزینه"ها و افزایش"فایده"ها

بدنامی و ننگ و شرمساری ثبت شده در تاریخ از دیکتاتورها نیز تاکنون هیچ دیکتاتوری را سر به راه نکرده و نمی کند. چرا که جهان بینی هر دیکتاتور از دوران پس از مرگ نقشی تعیین کننده در توجه وی به قضاوت تاریخ دارد. چه کسی می تواند مدعی شود که همه ی لعن و نفرین های بشری، ذره ای رنج و درد و شرمساری(به آن معنی که ما می شناسیم) نصیب دیکتاتورهایی که نیستند کرده است. دیکتاتور نیز مانند همه ی انسانها به دوران پس از مرگ فقط به دو گونه می تواند نظر کند. یا باوری به پس از مرگ ندارد و همه ی زندگی را از لحظه تولد تا آخرین دم حیات می پندارد و دیگر هیچ، که در این صورت چه باک از هر قضاوتی. و یا به رستاخیز و روز جزا باور دارد که اتفاقا همه ی اینها اعمالشان را منطبق بر ایمان و اعتقادشان می دانسته و می دانند و در قیامت موعود حتی در انتظار پاداش هم هستند

نتیجه اینکه مشکل، مشکل انسان هایی است که از رفتار و کردار دیکتاتورها در رنج و عزابند و ناله و فریاد می کنند و توجه ندارند که هیچ دیکتاتوری، دیکتاتور به دنیا نیامده، بلکه دیکتاتور شده است. جذابیت های زیاده خواهی، زور گویی، حق کشی، خود محور پنداری، و ... بعنوان شرط های اولیه دیکتاتور منشی را همه ی انسانها از دوران کودکی تجربه می کنند. اما، آنچه که موجب می شود ارزشهای انسانی و رعایت انصاف و احترام به حقوق دیگری در وجود آدمیان شکل بگیرد و رشد کند، موانعی است که به شکل قانون، اخلاق و ارزشهایی دیگر فرصت رشد به خواستهای دوران کودکی نمی دهد. در حالیکه دیکتاتورها، کسانی هستند که می توانند از این موانع عبور کنند

ختم کلام اینکه دیکتاتوری نه با نصیحت و نه با زور و نه با تمنا از بین نمی رود و کاهش نخواهد یافت مگر اینکه موانع سر راهشان در "خانه"، "محیط کار" و سرانجام در "جامعه"، قطورتر، بلندتر و نفوذناپذیرتر باشد
و این کاری است کارستان