Thursday, January 04, 2007

"جاذبه های" دیکتاتوری!

در این چند روزی که از حذف فیزیکی یکی از معروفترین دیکتاتورهای تاریخ معاصر جهان می گذرد، تحلیل ها و اظهارنظرهای گوناگونی از سوی صاحبان نظر و مردمان عادی در باره ویژگی های شخصیتی، رفتاری و سیاسی رهبر پیشین عراق منتشر شده و این رویه همچنان ادامه دارد
تا جایی که توانسته ام بخشی از این مطالب را در سایت ها و وبلاگ ها و رسانه های فارسی زبان و چند تایی غیر فارسی دنبال کنم، چند نکته مشترک در بیشتر این مطالب دیده ام از جمله این که: صدام بیش از هرچیز فردی از لحاظ روانی بیمار، عقده ای، ترسو، خالی از اعتماد بنفس، خودبزرگ بین، بی رحم، جانی، جنگ طلب، نژادپرست، بدبخت و خلاصه برخوردار از همه ی صفت های ضد بشری بوده است که هیچ مجازاتی نمی توانسته مکافات کارنامه ی سیاه و چرکین زندگی او باشد. حتی مخالفان اعدام او( به هر دلیلی)، بر ویژگی های منفی رفتارهای وی تاکید دارند، موافقان که جای خود دارد. و روشن است که صفات فوق همه ی دیکتاتور های زنده و مرده تاریخ را هم شامل می شود

در این حال به گمانم از زاویه های دیگر می توان به نکاتی اشاره کرد
از آنجا که تا کنون هیچ دیکتاتوری(تا آنجا که من می دانم)، در هیچ دوره ای از تاریخ در زمان اقتدار، یا حتی پس از آن، نزد هیچ روانکاو یا روانپزشک و روانشناسی نرفته است تا که روان و زوایای پیچیده و نا شناخته شخصیت اش کاویده و احتمالا مشکلات اش شناسایی یا مداوا شده باشد، همه ی قضاوت های ما در باره دیکتاتورها اغلب یا بر پایه تجربه ها و حدس و گمان هاست و یا برآمده از روایات نزدیکان آنها( معمولا پس از مرگشان)، که در این صورت همه ی داوری ها یا بخشی از آن می تواند درست باشد یا نباشد.

اگر یکی از ملموس ترین تعریف های "خوشبختی" برای بشر، تحقق آرزوها و دستیابی به مواهب زندگی و زیستن در آرامش و امنیت و بهزیستی و شهرت و ثروت و خوشگذرانی و... باشد، تقریبا همه ی دیکتاتورهای شناخته شده و کمتر شناخته شده تاریخ از جمله همین تازه اعدامی عراقی از "خوشبخت"ترین ابنای بشر بوده و هستند

اغلب قریب به اتفاق این دیکتاتورها به گمانم از جمله هوشیارترین، مدیرترین، منظم ترین، و "زندگی" شناس ترین آدمهای همه ی دوران ها نیز بوده و هستند. از نگاه آنان چه باک، که حاصل زندگی شان جز درد و سیاه بختی و رنج و مرگ برای دیگران نبوده و نباشد. آنان ارزش فاصله ی لحظه تولد تا آخرین نفس را دریافته اند و کوشیده اند آنچه را که می خواهند انجام دهند. چه آنها که خود با تلاش و جسارت و کوشش و ریسک پذیری به قدرت رسیده باشند و چه آنها که به نظر ما بازیچه و کارگزار بوده و هستند. به هر روی چیزی از هوشیاری، تلاش و جسارت و مدیریت شان کم نمی کند. نمونه می خواهید، سری بزنید به صفحات تاریخ معاصر آفریقا و آمریکای لاتین و خاورمیانه و بسیاری کشورهای آسیا، همه مدلش را به آسانی پیدا می کنید. هیچ دیکتاتوری با تنبلی، کاهلی و بکارنگرفتن ذهن و اندیشه دیکتاتور نشده است. طول زمان سلطه و اقتدار هر یک از دیکتاتورها، تناسبی مستقیم با میزان هوش، ذکاوت، نظم، مدیریت، ریسک پذیری، وقت شناسی و سیّاسی آنان داشته است

دیکتاتور از لحظه ای که بر مرکب اقتدار سوار می شود، خواسته یا نا خواسته مشمول یکی از پایه ای ترین و ساده ترین فرمول های زندگی انسانی یعنی رابطه "هزینه" و "فایده" بوده و هست و خواهد بود. کدام دیکتاتوری را سراغ دارید که دوران پس از قدرتمداری را در فلاکت و بیچاره گی گذرانده باشد؟

* دیکتاتور اگر بزور و قتل به قدرت رسیده باشد، و بزور و با کشته شدن از قدرت بر کنار شود، از لحاظ "هزینه" می شود حساب بی حساب و می ماند حاصل دوران دیکتاتوری که همه "فایده" است: احترام، امنیت، اعمال قدرت، خور و خواب و عیش و نوش به نهایت تصور، ثروت در ابعاد هر چه می توانی، لذت ترساندن دیگران، اطرافیانی همه خوشبخت و آسوده(حتی برای چند نسل) و بگیر و برو

اگر در دوران اقتدار بر اثر حادثه یا بیماری(از نوع بی درمانش) عمر بگذارد و برود که طبیعت زندگی همه ی انسان ها بوده و هست. پس "هزینه" صفر و باقی فایده

اگر با فشار و زور از قدرت بر کنار شود و در دام بیفتد و محاکمه شود و مجازاتش مرگ باشد، که مکافات کسر ناچیزی از جنایات او هم نبوده، و اگر در زیر چتر حمایت عدالت و حقوق انسانی، حبس(حتی برای باقی عمر) نصیبش شود، در زمره مرفه ترین زندانیان جهان خواهد بود که در این صورت "هزینه" می شود خماری حبس، در برابر دوران سرمستی اقتدار، و عافیت به خیری بازماندگان برخوردار از ثروتهای بی حساب و در امان می شود همه فایده

اگر همه ی صفت های ضد بشری که این روزها به صدام حسین و باقی دیکتاتورهای زنده و مرده تاریخ نسبت می دهند به جا باشد و حقیقتی، نکات اشاره شده بالا هم می تواند واقعی باشد. اما، در عجبم از آنها که برخی از روی حسن نیت، گروهی از جهت خوش باوری و تعدادی هم به دلیل خود بزرگ بینی مدام بر عبرت آموزی دیکتاتورهای موجود از سرنوشت دیکتاتورهای برکنار شده تاکید می کنند و سخن به نصیحت می گشایند. انگار که نمی دانند، هیچ دیکتاتوری بیکار ننشسته است تا نصیحت اینان بشنود. شرط نخست در وادی دیکتاتوری بستن گوش است بر هر هشدار و نصیحتی. دیکتاتورها بهتر از همه ی خوشباوران می دانند که مرزهای برگشت ناپذیر به عالم انسانی را در نخستین گام ها پشت سر گذاشته اند. پس، فقط می ماند تلاش برای دوام بیشتر، کاهش "هزینه"ها و افزایش"فایده"ها

بدنامی و ننگ و شرمساری ثبت شده در تاریخ از دیکتاتورها نیز تاکنون هیچ دیکتاتوری را سر به راه نکرده و نمی کند. چرا که جهان بینی هر دیکتاتور از دوران پس از مرگ نقشی تعیین کننده در توجه وی به قضاوت تاریخ دارد. چه کسی می تواند مدعی شود که همه ی لعن و نفرین های بشری، ذره ای رنج و درد و شرمساری(به آن معنی که ما می شناسیم) نصیب دیکتاتورهایی که نیستند کرده است. دیکتاتور نیز مانند همه ی انسانها به دوران پس از مرگ فقط به دو گونه می تواند نظر کند. یا باوری به پس از مرگ ندارد و همه ی زندگی را از لحظه تولد تا آخرین دم حیات می پندارد و دیگر هیچ، که در این صورت چه باک از هر قضاوتی. و یا به رستاخیز و روز جزا باور دارد که اتفاقا همه ی اینها اعمالشان را منطبق بر ایمان و اعتقادشان می دانسته و می دانند و در قیامت موعود حتی در انتظار پاداش هم هستند

نتیجه اینکه مشکل، مشکل انسان هایی است که از رفتار و کردار دیکتاتورها در رنج و عزابند و ناله و فریاد می کنند و توجه ندارند که هیچ دیکتاتوری، دیکتاتور به دنیا نیامده، بلکه دیکتاتور شده است. جذابیت های زیاده خواهی، زور گویی، حق کشی، خود محور پنداری، و ... بعنوان شرط های اولیه دیکتاتور منشی را همه ی انسانها از دوران کودکی تجربه می کنند. اما، آنچه که موجب می شود ارزشهای انسانی و رعایت انصاف و احترام به حقوق دیگری در وجود آدمیان شکل بگیرد و رشد کند، موانعی است که به شکل قانون، اخلاق و ارزشهایی دیگر فرصت رشد به خواستهای دوران کودکی نمی دهد. در حالیکه دیکتاتورها، کسانی هستند که می توانند از این موانع عبور کنند

ختم کلام اینکه دیکتاتوری نه با نصیحت و نه با زور و نه با تمنا از بین نمی رود و کاهش نخواهد یافت مگر اینکه موانع سر راهشان در "خانه"، "محیط کار" و سرانجام در "جامعه"، قطورتر، بلندتر و نفوذناپذیرتر باشد
و این کاری است کارستان

3 comments:

Anonymous said...

قشنگ گفتيد. اين تعريف شما از ديکتاتور قابل تعميم به هر ديکتاتوري خواهد بود. حتا به يک مرد آقاي خانه. کسي که فکر ميکند همه کاره است و سالار خانواده.

واقعا راست ميگين چاره يي نيست براي به راه راست آوردن ديکتاتور. مگر کاري کارستان.

Majid Zohari said...

محمّد جان!
مقاله‌ی تو خواندنی‌ست، امّا اگر در روزنامه چاپ شود بهتر خودش را نشان می‌دهد. وبلاگ جای مطلب تمام‌وکمال شايد نباشد؛ آن‌هم در آغاز کار.
متوجه هستی که حرف من فقط ساختاری‌ست و ربطی به محتوای نوشته ندارد.
شاد زی.

Anonymous said...

سلام
مطلب خواندني و قابل تعمقي نوشتيد ، موانع را از ابتدا بايد ايجاد كرد .