Thursday, May 24, 2007

رویا و نوستا لژی

معمولا رویاها ما را به آینده می برد و آنچه را که نداریم، و نوستالژی بازگشت و یاد گذشته هاست
خانم دکتر شیرین احمدنیا را ندیده ام و نمی شناسم اما سرزدن به وبلاگ روان و زلالش اززندگی
را در وبگردی های کوتاه روزانه فراموش نمی کنم و انگار سال هاست که او را می شناسم
در همان دانشکده ای به تدریس مشغول است، که سی و دو سه سال پیش شاگرد آنجا بودم و قرار بود دوازده سال پیش پس از خاتمه تحصیلات به آنجا برگردم که نشد و از میان راه به اینسوی جهان پرتاب شدیم

چند روز پیش در پستی، به نقل از پست دیگری، ایشان اشاره ای کرده بودند به فضای دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات علامه طباطبائی، که همان دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی پیش از انقلاب باشد. در کامنت کوتاهی برای ایشان نوشتم که این یادآوری مرا نوستالژیک کرد و امروز دیدم که چند تصویر از فضای دانشکده گذاشته اند که یاد گذشته ها را دستکم برای من تازه تر کرد

آن روزها از خیابان، آن چند پله را که بالا می رفتیم اتاق نگهبانی بود با آن چهره های مهربان و دوست داشتنی؛ پیش از آنکه وارد حیاط شویم، دست راستمان سالن 100 بود و راه پله ها به زیرزمین و کافه تریای پر از دود و قهقهه، و گوشه و کنار، خلوت های دو نفره دل داده ها؛ وارد حیاط که می شدیم، باغچه بزرگ و زیبا دست راستمان بود و اتاق ورزش پشت آن با زنده یاد محمود منصفی؛ دست چپ مان نرده های باز رو به خیابان کناری بود و چند نیمکت؛ از زیر آفتاب گیر که رد می شدیم کنار در ورودی ساختمان اتاق امور دانشجویی بود و آقای سجادی و روبرو اتاق فتوکپی و صدای ماشین های استنسیل؛ راهروی طبقه همکف همان است که بود. آتلیه عکاسی آقای معصومی و اتاق حروفچینی و گارسه ها و حروف سربی؛ طبقه دوم و سوم کلاس ها بود با همین صندلی ها ی پشت چوبی که بی شک روی همه ِ آنها نشسته ام؛ طبقه چهارم اتاق اول بالای پله ها مرکز تحقیقات بود با جوانی لاغر اندام و چابک که دانشجو بود و حالا شده است دکتر محسنیان راد؛ دو طرف راهرو اتاق بزرگ استادان بود و چایخانه ویژه آنان، دفتر روسای گروه روابط عمومی بود با آن مرد سپید موی انگلیس مآب، زنده یاد دکتر حمید نطقی، و رئیس گروه روزنامه نگاری، دکتر صدرالدین الهی که عمرش دراز باد؛ و آن اتاق کوچک پر از کتاب و درش همیشه باز با آن بزرگ مرد کوچک اندام، رضا مرزبان؛ و اتاق دکتر ابوالقاسم منصفی معاون دانشکده و اتاق پر از مهر و متانت و جدیت همیشه استاد، دکتر کاظم معتمدنژاد، که بزرگترین حق استادی را او بر گردنم دارد و دلسوزانه استاد راهنمای رساله دکترایم بود و عمرش تندرست و پردوام باد
نمی توانم این گردش نوستالژیک در این فضا را بی یادی از آن کتابخانه ته راهرو تمام کنم که چه آرامشی به ما می داد


سپاسی دوباره، خانم دکتر احمدنیا

Tuesday, May 22, 2007

!فاصله دو شادی

شادی اش بیش از آن بود که صبر کند. همین چند دقیقه پیش، از محضر که بیرون آمده بود، از خیابان تماس گرفت و به این سر دنیا خبر داد، که "تمام شد. امضاء کردیم و خلاص!". وخواست که به شادی اش گیلاسی بنوشیم. لابد طرف دیگر هم همین شادمانی را مزه مزه می کند
انگار همین دیروز بود، یعنی همین پنج ماه پیش بود، که شادی آغاز زندگی اشان را خبر دادند و تبریک گفتیم
زمان دارد زندگی های مشترک را سریع می بلعد. زمانه ای که به هم رسیدن ها و جدائی هاش هر دو شادی آفرین اند، دوران تازه ای نیست؟

Friday, May 18, 2007

سمبل زنان ایران؟

در هر فرهنگ و هر جامعه ای شخصیت هایی هستند که به خاطر ویژه گی های مثبت شان برای نسل های بعد سمبل و نشانه شده اند
در تاریخ و فرهنگ ایران اما، کمتر شخصیت تاریخی مثبتی را می توان سراغ گرفت که اگر نه برای همگان، دست کم برای کثیری از مردمان به عنوان سمبل پذیرفته شده باشد. آشکار هم هست که خط فاصل و عامل این گونه اختلاف نظرها نیز میزان وابستگی این شخصیت ها به مذهب، یا سکولار و غیرمذهبی بودن آنان است. برای مثال اگر در تاریخ پیش از انقلاب، نه سمبل پذیرفته شده ای برای زنان ایران وجود داشت و نه حتی روز جهانی زن روزی رسمی برای بزرگداشت زنان بود، پس از انقلاب چنین اختلاف نظرهایی گسترده تر و عمیق تر شد
این که نمونه و سمبل زنان ایران چه کس یا کسانی می توانند باشند، بحثی است بسیار طولانی که شاید گفته های دکتر مینو درایه، پژوهشگر زنان تاریخ ایران به گوشه ای از آن دامن بزند
گفت و گو با این پژوهشگر تاریخ زنان ایران را اینجا بخوانید و بشنوید

Friday, May 11, 2007

!این دم ِ خروس ِ لامصب


پست قبلی این وبلاگ و اشاره ای که در آن به مشی نشریات فارسی زبان تورنتو در برابر ماجرای تقسیم میلیون ها دلار از طرف دولت لیبرال انتاریو به نهادهای کامیونیتی های مختلف شده بود،واکنش ِ خشمناک سردبیر و مدیر تحریریه نشریه شهروند را نسبت به من برانگیخت و بی آنکه پاسخی مناسب و قانع کننده به خاطر سکوت ِ سئوال برانگیزشان در باره ماجرای مورد اشاره من کنند، کوشیدند با نوشته ای زیر عنوان "آنها که بر سر شاخ، بن می برند!" (شهروند شماره 1124) رفتار خود را توجیه کنند. مطلب شان را هم با امضای هیئت تحریریه (که یعنی پاسخ گروهی و نه شخصی است)در صفحه اول نشریه چاپی و اولین مطلب نشریه آنلاین قرار دادند تا همه بدانند که تا کجا بهشان برخورده است
مطلب شهروند طبعا نمی توانست بی پاسخ بماند و جوابی از طرف من داده شد که در نشریه چاپی این هفته در صفحه 8 به چاپ رسیده، اما در نشریه آنلاین این پاسخ رابه شکلی در ستون اجتماعی جا داده اند که همه خوانندگان آنلاین نشریه آنرا نبینند و همان مطلب هفته پیششان ترتیب سابقه حرفه ای من را داده باشد، در ضمن به ادعای طرفدار آزادی بیان بودن هم عمل کرده باشند
منتها گرفتاری این دوستان در این است که هنوز نمی خواهند باور کنند که اینترنت و شبکه نامه های الکترونیکی و وبلاگ ها، امروز به هیچ کس و و هیچ نهادی فرصت نمی دهد که ادعاهایشان را نصفه نیمه و آنطور که خودشان دوست دارند به اجرا بگذارند و دوران پنهان کاری ها و زیر میز بازی کردن ها، دست کم در جامعه های آزادی که در آن زندگی می کنیم، مدت هاست به سرآمده و
نمی شود که وقتی می خواهید خود را توجیه کنید همه جا، آنلاین و روی کاغذ جار بزنید و وقتی جواب می گیرید فقط به چاپ روی کاغذ اکتفا کنید و در نشریه آنلاین آنرا جایی پنهان کنید که کسی نبیند
از دیروز که نشریه این هفته شهروند منتشر شده خوانندگان تازه این وبلاگ و دوستانی که خارج از تورنتو دسترسی به نشریه چاپی ندارند، مدام می پرسند که چرا به آن مطلب جواب ندادی
این دوستان ِ دیده و نادیده می توانند پاسخ این بنده به خشم و خروش سردبیر و مدیر تحریریه نشریه شهروند را اینجا در سایت شهروند بخوانند و اگر خواستند برای هرکس و هر کجا ارسال کنند
در باره رسانه های فارسی زبان و ساختار کار و بارشان در جوامع مهاجرت، بویژه تورنتو حرف و حدیث بسیار است که به تدریج به آن خواهم پرداخت