Sunday, April 08, 2007

زندگي، مرگ، و باز هم زندگي

زندگي مهاجران، نمونه اي كوچك از زندگي ملتي است كه در گوشه اي از اين خاك تكرار مي شود؛ با همه ي تفاوت ها و شباهت هايش.
در اين مسير برخي از رفتارهاي مشترك رنگ و بوي غليظ تري مي گيرد و برخي ديگر رنگ مي بازد و به محاق مي رود.
مرگ اما، به عنوان برگ پاياني زندگي، از آن گونه رفتارهاست كه هر از گاه جمعي اغلب آشنا را در گوشه اي پرت از گورستاني به دور ِ هم مي آورد تا بدرقه كنند پيكرعزيزي را به منزل گاه ِ ابدي و چشم در چشم ِهم، بار ِ غربت و تنهايي را سنگين تر و عميق تر كنند و باز پراكنده شوند تا زندگي را ادامه دهند تازمان ِ آخرين برگ ِ كتاب ِ يك زندگي ِ ديگر.
اما چرا ديدارهايمان بيشتر و بيشتر در چنين فضايي روي مي دهد؟

1 comment:

Anonymous said...

چه کنيم که تقدير ما اينچنين به در ميکوبد.