این فریاد را باید شنید: کسی را ندارم. به کسی نیاز دارم!
خبر تراژیک خودکشی دختر نوجوانی که هفته گذشته در ونکوور، در استان بریتش کلمبیای کانادا، به زندگی خود پایان داد، همچنان سوژه بحث انگیز رسانهها و بخش مهمی از جامعه کاناداست. واقعیت تلخ این است که متاسفانه پدیده خودکشی نوجوانان و جوانان روز به روز در همهی جوامع، پیشرفته و در حال رشد و رشد نکرده، گستردهتر میشود و غمانگیزتر اینکه حساسیت و توجه به این پدیده نیز کمتر و کمتر میشود. اما انگیزه خودکشی «آماندا تود»، و به ویژه فیلم کوتاهی که به گونهای هوشیارانه و با شیوه بیان خاص خود چند هفته پیش از مرگش تهیه کرده و بر روی شبکه اینترنتی یوتیوب منتشر کرده بود، خبر خودکشی یک نوجوان را از رویدادی در میان حوادث «عادی»، خارج کرده و به آن ابعاد یک پدیدهی تلخ اجتماعی داده است. آنگونه که در شرح خبر این خودکشی آمده است، یک دختر نوجوان و معمولی، از سن 12 سالگی و به مدت بیش از سه سال زیر فشار سختترین آزار و اذیتهای روحی، جنسی و جسمی قرار داشته و به رغم همهی تلاشهایی که در حد ذهن و توان خود برای رها شدن از فشارها انجام داده، موفق نشده بود توجه و یاری کسی یا نهادی را به وضعیت خود جلب کند و در نهایت و در تنهایی و بیکسی به زندگی خود خاتمه داده است. برهمگان آشکار است که دوران بلوغ و نوجوانی، به ویژه در زمانه پیچیده و بغرنجی که در آن زندگی میکنیم، دورانی پر تنش و التهاب و همراه با مشغلههای ذهنی و ملموس بسیار است. برای تقریبا همهی نوجوانان نیز برخورداری از حمایتهای عاطفی و روحی و فکری از سوی خانواده و نهادهای رسمی جامعه پوشش امنی برای گذار از سالهای بلوغ و رشد جسمی- شخصیتی است. و پر واضح است که آن گروه از نوجوانانی که از حداقل حمایتهای عاطفی و فکری برخوردار نیستند، در معرض بیشترین خطرهای پنهان و آشکار و نابود کننده قرار دارند. فیلم 9 دقیقهای که «آماندا تود» چند هفته پیش از خودکشی بر روی شبکه یوتیوب منتشر کرده بود و تاکنون توسط میلیونها تن در سراسر جهان مشاهده شده، سند گویا و هشدار دهندهای برای همهی والدین و افراد و نهادهای فرهنگی-اجتماعی مسئول در همهی جوامع است. در این فیلم که با همهی تلخیاش ضروری است همگان آنرا مشاهده کنند، دختر نوجوان 15 سالهای که دیگر نیست، به شیوهای بسیار ساده و ابتدایی، اما به شدت موثر، یکی از معضلات پیچیده دنیای امروز ما را به تصویر میکشد. در این فیلم آماندا، بی آنکه کلامی بر زبان جاری کند، فقط با استفاده از چند تکه کاغذ و جملههایی بسیار ساده هم داستان غمانگیز زندگی خود را تعریف میکند، هم پیچیدگیها و خطرهای استفاده نابجا و مخرب از تکنولوژی ارتباطی عجین شده با زندگی همگان را بیان میکند و هم در پایان بی صدا و با یک جملهی ساده نیاز میلیونها نوجوان همنسل خود را فریاد میزند که: «هیچ کس را ندارم. به کسی نیاز دارم.» شاید به نظر برخی، مورد زندگی آماندا، موردی استثنایی و وخیم باشد. اما آمار و ارقام رسمی در همین جامعهی پیشرفته کانادا نشان میدهد که زندگی بخش قابل توجهی از نوجوانان آمیخته با انواع فشارها، تهدیدها، تعرضهای جسمی و روحی و جنسی و باجگیریهای گوناگون در محیطهای آموزشی، تفریحی، دوستانه، اجتماعی و به ویژه دنیای مجازی و به معنی واقعی کلمه «بی در و پیکر و بی قانون» اینترنت است. بر اساس آمار منتشر شده توسط (Ophea) Ontario Physical and Health Education Association ، 30 درصد از دانشآموزان اعتراف کردهاند که در سال گذشته قربانی رفتارهای گوناگون باجگیرانه (Bullying) بودهاند. 14 تا 20 درصد از نوجوانان نیز دچار ناراحتیهای روحی هستند که زندگی روزانه آنان را تحت تاثیر قرار میدهد و 36 درصد نیز گفته اند نمیدانند برای کمک به دوستی که گرفتار ناراحتی روحی است به کجا مراجعه کنند. بنا به ماهیت و نوع معضل نیز میتوان تصور کرد (به دلیل خودداری گروهی از نوجوانان در بیان مشکلات)، که این آمار کمتر از واقعیت باشد. این آمار به خودی خود نشان میدهد که در جامعه پیشرفتهای مانند کانادا بخش قابل توجهی از دانشآموزان و نوجوانان، یعنی جوانان و زنان و مردان آینده این جامعه، سالهای رشد جسمی و شخصیتی خود را چگونه میگذرانند. در چنین شرایطی باید به این نکته توجه داشت که وضعیت زندگی روحی- روانی و مشغلههای ذهنی نوجوانان خانوادههای مهاجر به کانادا چگونه است؟ نوجوانانی که به دلایل بسیار و اغلب نادیده گرفته شده، درجه آسیب پذیری بیشتری نسبت به همنسلهای «کانادایی» خود دارند؟ آیا هرگز اندیشیدهایم که در همین کامییونیتی ایرانی- کانادایی خودمان، چه تعداد نوجوان دختر و یا پسر در شرایطی زندگی میکنند که آماندای 15 ساله زندگی میکرد؟ اگر بپذیریم که فاصله میان نسل نوجوان و والدین و اختلاف سلیقههای معمول زندگی همیشه و همه جا وجود داشته و خواهد داشت، به این نیز اندیشیدهایم که نوجوان دختر و یا پسرمان را تا چه اندازه درک میکنیم؟ با او به چه میزان، در حدی که مزاحمتی برایش ایجاد نکنیم، همفکر و همدل و همراه هستیم؟ با چه زبانی با آنها ارتباط برقرار میکنیم و موضوع ارتباطهای ما با آنان چیست؟ به چه میزان به ما اطمینان دارند و مسائل و مشکلاتی مانند تهدید و فشار و رفتارهای باجگیری (Bullying) و غیره را، که در جامعه و محیطهای آموزشی و دوستانه با آن برخورد میکنند و یا درگیرش میشوند با ما درمیان میگذارند؟ آن زمان که ما سرمان به مسائل خودمان گرم است، یا ذهنمان اسیر سنتها و نوستالژیها و سلیقههای گذشتهمان است، یا اوقات فراغت و تفریحمان را پای «ماهوارهها» سپری میکنیم، میدانیم نوجوانان و حتی کودکانمان در دنیای مجازی اینترنت چه میکنند و سرگرمیها و ارتباطهایشان چیست و با چه کسانی است؟ هریک از پرسشهای فوق و بیشمار پرسشهای دیگر میتواند و باید موضوع بحث و گفتگو و بررسی در رسانهها و نهادهای فرهنگی- اجتماعیمان باشد، که نیست. در چنین شرایطی شگفتانگیز نخواهد بود که رویدادهایی نظیر آنچه در این هفته شاهدش بودیم در برابر چشمانمان و در کامییونیتیمان روی دهد و «آماندا»های ایرانی- کانادایی هم تراژدی بیافرینند!